دستی خشن برای بوسه زدن!

چند روزیه تهران سرد شده و امروز هم الحمدلله از صبح برف و بارون... هوا هم بسیار سرد، دو سه درجه نهایتا.


صبح دیروز پنجشنبه، طبق معمول این سال ها، بادگیر پوشان و کلاه ایمنی بر سر و ماسک بردهان، زیر برف و باران، سوار بر موتور به سمت محل کار حرکت کردم. رسیدم و در هوای مطبوع محل کار مشغول شدم.


یک مقداری که خسته شدم رفتم پشت پنجره تا در کنار اندکی خستگی دادن به فکر و جسم، برف این نعمت زیبای الهی رو نگاه کنم. 


چیزی دیدم که یک لحظه خشکم زد و یک عالمه خاطره مرور شد توی ذهنمم، طبق سوم یک ساختمان نیمه ساز، پنج شش نفر مشغول بتن ریزی ستون های یک ساختمان زیر اون برف شدید بودند، برف و سرمایی که ما توی راهروهای محل کار هم تا عمق وجودمون حسش می کردیم.


یاد همین چهارپنج سال پیش افتادم که با پدر در سرما و گرما سرساختمان کار می کردیم، شغل آزاد و کار در ساختمان های نیمه ساخته شده، بدون در و پنجره...


 یه هدیه 20.000 تومانی برای خرید از سایت باسلام برای شما خواننده گرامی: دریافت هدیه


سرمایی که موقع دست گرفتن ابزارکار تا استخوان حسشون می کنی و از صبح تا شب، بله از صبح تا شب و نه تا ساعت چهار بعد از ظهر، مشغول به کار هستی...


در حالی که کنار سیسم گرمایشی و پشت پنجره در حال کار مردانه ی آن چند استاد و کارگر بودم، یاد پدر مدظله العالی افتادم که هرشب با دست هایی خاکی و کچی وارد خونه میشن و از سرمایی که صبح تا آن موقع نیمه شب در بدن شان رسوخ کرده، یک میز کوچک را کنار بخاطری قرار می دهند و همانجا نیم ساعتی مستقر می شوند...


اهل خانواده هم با شوخی و خنده از این کار استقبال می کنند و چایی به دستشان می دهند...

همان دستی که آنقدر در این سرما و در آن ساختمان ها کار کرده و زمخت شده است که بدون اینکه آنقدرها بسوزد، قابلمه ی شغلم را از روی بخاری برمی دارند و روی پا گذشته و در حالی که می لرزند نوش می کنند..


همان دست خشک و خشن و ترک خورده ای که وقتی پیامبر (ص) آنها را دید، بر آنها بوسه زندند و فرمودند این دستی است که در آتش جهنم نمی سوزد...


بله همان دست خشنی که باید به آن بوسه زد... پیامبر با آن جایگاه رفیع، بعد از غزوه بر دستان یک کارگر بوسه زدند، چرا من و شما نزنیم..؟ دستی که صبح. تا شب در حال جهاد است برای آسایش یک خانواده و یک جامعه

v


بسیاری از شما خواننده های گرامی وبلاگ نیز ماننده نصرآبادی کارگر زاده هستید، و می دانید و دیده اید خستگی یک کارگر یعنی چه، اینکه وقتی پدر به خانه باز می گردند، نشسته در انتظار چایی خوابشان می برد را می دانید یعنی چه.


بارها شده است در فاصله پهن کردن سفره، پدر از خستگی خوابشان برده و نه تنهایی چایی شان سرد شده، بلکه برای شام هم بیدار نشدند، منه فرزند ناخلف هم شیطنت کرده و صحنه سازی کرده ام برای عکس گرفتن و قرار دادن در اینترنت...


دست پدر کارگر را باید بوسید

دستان زحمت کش پدر ، در کنار سفره ی شامی که سرد شد اما نوش جان نشد


و شما هم پدر بزرگ کشاورز داشته اید که ببینید که برای کسب یک لقمه حلال یک عمر تلاش کرده اند و حال دستانی سخت دارند که به راحتی هنگام دست دادن با ایشان می توانید از خشکی و سختی دستشان به عمق تلاش هایشای بی دریغ شان برای آسایش خانواده پی ببرید.


پدر بزرگ مدطله العالی با دستانی سخت در حال کار


دیروز و پشت آن پنجره لحظه ای احساس خجالت کردم، از آن و این همه سختی ها و زحمت ها که پدر برای من کشیده اند، احساس شرمندگی کردم از این صبح تا شب ها در سرما، کار کردن پدر بر سر ساختمان های سرد، با ابزار و گچ و تیشه و خاک، برای یک لحظه آرامش و آسایش من، برای ازدواج و تحصیل من... 


تلاش که این روزها، حداقل در چشم اندازشش ماهه ی آینده،  نتایج آن قرار است، صرف هزینه های این فرزند قدر نیمه شناس شود...


حال اگر چه خودم نه یک جا، بلکه از راه های مختلف برای کسب روزی حلال تلاش می کنم، اما این کجا و آن 25 سال کجا؟


هر چند آنقدر مغرور شده ایم که بر چنین دستانی بوسه نمی زنیم، اما دلم خواست بنویسم که اگر برای روز مادر هرسال بازارها و گل فروشی ها شلوغ می شود و روز پدر همه چیز آرام است، اگر بهشت زیر پای مادران است و پدر وظیفه اش تامین معیشت خانواده... بنویسم باید بر این دست بوسه بزنیم. 


بوسه ای مجازی بر دستان زحمت کش و کارگرانه ی پدر مدظله العالی  :*


چون سایه ی رب، بر سر ما سایه پدر بود

بر سایه ی رب در صحف، همسایه، پدر بود


ایزد چو بفرمود که او رب صغیر است

در دفتر عشق، آیه و سرمایه پدر بود


مطالب مرتبط:

حامیان مطلب: