یادمه اون موقه های که نوجوون بودم، وقتی پدرم مردونه جلو خانواده و یا دونفری نصیحتم می کرد، دقیقا حس میکردم لحظه به لحظه دارم کوچیک میشم و آب میشم... حتی حس فیزیکی کوچیک شدن داشتم!
اما چند وقتی است هر وقت چه جلو خانواده و چه دونفری میشیم پدر و شروع می کنند رگباری نصیحت کردن، حس خوبی دارم ... حس میکنم دارم عصاره چند ده سال زندگی و تجربه رو رایگان هدیه می گیرم... و در اصل حس میکنم دارم بزرگ میشم...
امشب هم طبق راه و روشی که اخیرا به جدّ در پیش گرفتم، نشستم جستوجو کردن و محک زدن داستان نصیحت شنوی از منظر دین و شریعتم و به چه چیزهای جالب و قابل تاملی رسیدم...
یه هدیه 20.000 تومانی برای خرید از سایت باسلام برای شما خواننده گرامی: دریافت هدیه
امام جواد علیه السلام در این باره فرمودند:
اَلمُؤمِنُ یَحتاجُ إلى ثَلاثِ خِصالٍ: تَوفیقٍ مِنَ اللّه وَواعِظٍ مِن نَفسِهِ وَقَبُولٍ مِمَّن یَنصَحُهُ؛
مؤمن نیازمند سه چیز است: توفیقى از پروردگار، پند دهنده اى از درون خویش و پذیرش از نصیحت کنندگان.
امام على علیه السلام:
لا واعِظَ أبلَغُ مِن النُّصحِ؛
هیچ واعـظـى مـؤثرتر از نصیحت نیست.
مَن قَبِلَ النَّصیحَةَ سَلِمَ مِنَ الفَضیحَةِ؛
هر کس نصیحت را بپذیرد، از رسوایى به سلامت مى ماند.
امام سجاد علیه السلام:
و أَمّا حَقُّ النّاصِحِ فَأَن تَلینَ لَهُ جَناحَکَ ثُمَّ تَشرَئِبَّ لَهُ قَلبُکَ وَتَفتَحَ لَهُ سَمعَکَ حَتّى تَفهَمَ عَنهُ نَصیحَتَهُ ثُمَّ تَنظُرُ فیها فَإن کانَ وُفِّقَ فیها لِلصَّوابِ حَمِدتَ اللّه عَلى ذلِکَ وَقَبِلتَ مِنهُ وَعَرَفتَ لَهُ نَصیحَتَهُ... ؛
حقّ نصیحت کننده این است که نسبت به او فروتنى کنى، دل را براى فهم نصیحتش آماده نمایى و به سخنانش گوش دهى و اگر گفتارش درست بود خدا را شکر گویى و بپذیرى و حق شناسى کنى... .
پس چقدر خوبه مسلمون باشیم، مسلمان واقعی، به قول پدر به اون چیزی که میدونیم علم کنیم که خدا هرآنچه نمیدونیم رو بهمون الهام میکنه انشاءالله و در راه زندگی مون قرار میده...
شاهد و تایید این حرف پدر هم این حدیث:
پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
تقوای کامل این است که آنچه نمیدانی یاد بگیری و به آنچه میدانی عمل کنی. (میزانالحکمه/4/3638)
و در نهایت حرف اول و آخر را خداوند کریم در تایید درستی مطالب ذکر شده، در قرآن کریم می فرماید:
مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ( معنی و ادامه آیه ) ...
مَن یَتَّقِ اللَّهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ وَیُعْظِمْ لَهُ أَجْرًا ( معنی و ادامه آیه ) ...
مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْرًا ...
رستگاری سخت نیست، همین چند دقیقه نصیحت شنیدن ها از پدرمادر، استاد و معلم، عالم و واعض، رهبر و ولی، امام معصوم و در نهایت خداوند کریم است..
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیّاد رفته باشد
آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
پر شور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
2221932181>63612162
سلام...
این روزها... روزهای حساسی هستند، بعد از گذر از چند ماه که فشار فکری و کاری و درسی زیادی بودند، تمام انرژی متمرکز شد روی موضوع اصلی تری... خیلی بیشتر از همه آنها
3943132832151>22212221932181
این موضوع که صحبت یک عمر و بلکه هردوتا عمر است به شدت خودم و خانواده گرامی رو مشغول کرده و بخصوص زمانی که خانواده دورهم جمع هستند تمام وقت حتی.. صحبت است و بحث و گفتوگو و مشورت و هم فکری و درددل و ...
احساس و فشار جدیدی رو این روزها تجربه کردم و می کنم که چنان قدرتمند است که اومدم و جستوجو کردم که ببینم علتش چیه و اگر لازمه برم دکتری چیزی...
این حس رو اینجوری توصیف کنم که انگار حس میکنی بدن بی حس شده و تمام مغز در حال کار هستند، فکر میکنی، تخیل و تصور می کنی و آینده رو با پردازشی سنگین پیش بینی میکنی، داری درددل میکنی، داری حرف میزنی و بحث میکنی و احساساتت هم بدون شک مشغول فیدبک دادن هستند...
بعد از اینکه یکی دوسه چهارساعت میگذره از ای شرایط و صحبت ها، یه حسی خیلی سنگین توی مغز شروع میشه، از گیج گاه سمت چپ... دردی دقیقا از داخل... اینکه انگار مغز یک جسم خارجی است که در جمجمه جا نمیشه و داره ضربانی همگام با قلب میزنه و به استخوان های سرفشار وارد میکنه... و کم کم به جلوی سر و بالای سینوزیت ها اضافه میشه و به کل مغز گسترش پیدا میکنه....
خیلی حس سنگین و عجیب غریبیه چنان که دیگه نمیشه روی پا ایستاد و دیگه به کار دیگه ای پرداخت، تنها راه که تا حالا پیدا کردم، رفتن و خوابیدن است... همراه با اون نبض که انگار مغز میخواد از جمجمه بیرون بزنه.... بماند که صبح که از خواب پا میشی انگار هنوز جای دردهای دیشب باقی موندن...
بله این رشد نمایی ضربان مفز از گیج گاه سمت چپ و جلو و بالا مغز شروع میشه و به ناگهان تمام سر رو در بر میگیره...
کافیه فقط به دوتا عکس و فلش زیر نگاه و دقت کنید تا خودتان پی برید داستان چیست...
احساسات - تفکر - تجزیه و تحلیل - شم و شهود - تفکر جامع نگر - منطق و تصمیم گیری ها و غیره... و در اصل برخورد و تداخل و درگیری بین همه ی اونها...
خدایا کمکمون کن که تو تنها یار و یاوری هستی که عالم و آگاهی به همه ی خیر و صلاح ها...
....
....
توی خانواده همواره یک ستون محکم نیاز هست که زندگی رو روش بنا کرد و دیوارها رو بهش تکیه داد
دیوارهایی مستحکم که بتوانند طبقه ها بار زندگی رو حمل کنند
این سختی و سنگی نیازمندی یک مرد هست، همین است که تصمیم های مردها همواره قاطع و خیلی سنگین است، همینه که خشن هستند، همینه... اصلا لازمه، خلقت خدا مگه میشه بی حکمت باشه؟
ایجا زن و مادر خونه، نقش هوا داره، هوایی روح بخش که نیازی بی نظر است برای با طراوت بودن و شاداب شدن و نورانی شدن این خونه
خلاصه اینکه پدر ستون و مادر هوای خانواده است...
حالا با این توصیف ها که تفاوت خلقت این دو مخلوق رو می رسونه، مرسیم به نقش پدر و مادر، مادر نقش برجسته ای در فضای عاطفی خانواده، تربیت و رشد فرزندان دارد.
به نظر من تربیتی که پایه های آن برای توسط پدر گذاشته و توسط مادر به مرور زمان و آرام آرام و با آن شگردهای مادرانه تثبیت شود.
به همین ترتیب و دلیل است که در مواقع ضروری و اضطراری نقش اصلی به مرد سپرده می شود و نمی توان جز به حمایت عاطفی همسر (آن هم در صورت وجود حمایت عاطفی در آن شرایط!!) حساب کرد.
دقیقا به همان دلیلی که در بالا ذکر کردم، همان موضوع اصل خلقت و حکمت های خداوندی...
این ها رو می توانم به خوبی در اطراف خود ببینم که در مواقعی که به شدت بر سر دو راهی می مانم، هرچه بیشتر با قطب عاطفی خانواده مشورت می کنم و ابعاد مسئله را باز می کنم بیشتر ایشان هم سردرگم شده و به فواصل خیلی اندک در حد دقیقه پیشنهادهای متناقضی را فید بک می دهند... مثلا در دو راهی انتخا ازدواج
در حالی که قسمت سخت و استوار خانواده که همان پدر مد ظله العالی می باشند، مواضعی به شدت قاطع و راه گشا ارائه می دهند.
سبحان الله و الله اکبر از چنین حکمت های پیچیده و دقیقی در خلقت. سبحان الله
مثالی داغه داغ عرض کنم که پدر بجای پیشنهاد های متناقض ریشه چند راه را به قاطعیت زدند و پیشنهادهایی داند مبنی بر اینکه هرکجا سخن کمتر بگویی به صلاح نزدیک تر است، آن هم با ذکر مثالی از خودشان در شرایط مشابه... پرسیدن مهریه از باجناق و جواب سنگین که بهتر بود نمی پرسیدند
در ادامه هم هرچه سوال را پیچیده تر کردم و راه حل خواستم، به راحتی برگشتند به پایه های ستون هایی که به لطف نان حلال کارگری گذاشته اند و گفتند:
و در نهایت باید با توکل صد درصد به خدا و سپردن کار به خدا پیش بروی که آن موقه هرآنچه شود به خیر وصلاح شماست... اشاره بهآن آیه مشهود که دوستش دارند: افوض امری الی الله
در پایان هم سعی کردند آنچه حضرت موسی دعا می کردند به درگاه حق را با معنی فارسی یاداوری کنند به من که بشوند محور و تمام راه من و آن چیزی نبود جز این آیه قرآن:
ربّ الشرح لی صدری و یسّرلی امری وحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی ...
یکی از لحظه های قشنگی که واقعا ازش لذت می برم، وقتیه که وایمیسی از دور و نزدیک، قایمکی و تابلو تابو، خوشحالی و به خونه بخت رفتن رفقا رو می بینی و توی دلت، روی زبونت می گی انشالله خوشبخت بشوند.
انشالله همه ی دوستانم و اونایی که دوست شون دارم و خبر ندارن شاید، آنچنان خوشبخت بشوند که از الان بهشت ابدی شون شروع بشه...
خوشبختی ابعادی خیلی مختلفی داره، یکیش دیدن سلامتی و خوشبختی دوستان و مومنینه، خوشبختی کسایی که انشالله لبخند روی لب امام زمان می نشونند.
انشالله همه مون زیر سایه امام زمان، اسباب رضایت خداوند باشیم.
یکی دیگه از دوستانم، لباس دامادی بر تن کرد، لبخند رضایت همراه با اون استرس جالبی که داشت، کنار اون یادگاری طلایی رنگ، از مشهدالرضا، که روز ولادتش قول داد شب عروسی به سینه بزنه، و به قولش وفا کرد... خیلی قشنگ شده بودن...
انشالله خوشبخت بشوید برادر و خواهرم...
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
اللـــهم صـل علــی محمــــد و آل محمــــد . . . و عجــــل فرجـهم