رونوشت به یاران ...
یاران ره عشق منزل ندارد
این بحر مواج ساحل ندارد
باری که حملش نآید زگردون
جز ما ضعیفان حامل ندارد
یاران ره عشق منزل ندارد
این بحر مواج ساحل ندارد
چون ما نباشیم مجنون که
لیلی غیراز دل ما محمل ندارد
یاران ره عشق منزل ندارد
این بحر مواج ساحل ندارد
البته هرکه دستش به گریبان عشق گیر کرده باشه، می دونه، ولی باز، به هرکسی نگویید که باور کردنش سخت است
سلام :))
بعضی موقه ها که توی پست هایی روی شوخی نظراتی میدم، بعضی دوستان که من رو از یک جهت خاص می شناسن مینویسند اقای نصرآبادی شما هم....؟ شما دیگه چرا...؟ یا از این اظهار تعجبات.
همیشه هم من یهویی بهتم میزنه که خوب میگه چیه، چی گفتم مگه.
حالا ایناش بماند به کنار، پشت این قضیه چیز مهم تری است به نظر من...
ستاری خداست
خیلی جالبه، اگر قرار بود بنده های خدا از آشکار و پنهان دیگران با خبر باشند چی میشد؟؟؟
اصلا برام قابل تصور نیست ...
خیلی موقه ها پیش میاد که خیلی دلم میخواست اینقدر ساده باشم، که اگر خدا برای یه روز یا حتی یک ساعت ستاری رو گذاشت کنار من سرخوش باشم!
اما خوب خودمونیما، به کسی نگید، شوخی شوخی آدم کارایی میکنه که خودش بعدا خندش میگیره برای کسی تعریف کنه D:
البته همین تعریف نشدنی هاست که گاه میشه راز بین دو نفر، یه وسیله برای شناخت، و از همه مهم تر، میشه تمام زندگی آدم ها
میشه تجریه....میشه همه چیز آدم!