همزمان با سفر دولت به استان یزد جمعی از جوانان نصرآباد نامه ی سرگشاده ای را به دکتر احمدی نژاد نوشته اند که متن کامل آن در قسمت ادامه مطلب موجود می باشد.
بخشی از نامه:
آنچه که در این نامه بیان خواهد شد نه درد دل شخصی یک فرد است و نه توقعات بیجا و انجام ناشدنی مردم یک منطقه/با بی عدالتی های گسترده ای در سطح شهرستان تفت روبرو شده اند/دعا کنی که بیمارت در این مدت دوام بیاورد /سالن ورزشی برای مناطقی همچون کهدوئیه و دهشیر و ... ساخته می شود/به نصرآباد که می رسد ناگهان بودجه ها تمام می شود/طبق فلان ماده از فلان قانون در فلان مصوبه جمعیت شما به اندازه ای نیست که به بخش ارتقا یابید/"چون شما امام جمعه ندارید." /و این فاجعه اعماق زیادی دارد /فقط نامه نمی نویسیم و پیگیری های بعدی را نیز انجام خواهیم داد.
*- من یک سرباز ایرانی هستم که در اطلاعت از خدا و رسول خدا (ص) و ولایت -مطلقه- ففقیه به منظرو حفظ نظام و استقلال و تمامیت ارضی کشور و پاسداری از اسلام و دستاورد های انقلاب اسلامی تحت فرماندهی مقام معظم رهبری خدمت می کنم.
**- من شهادت در راه خدا را قوزی عظیم می دانم و آماده ام جان خود را در راه دفاع و حراست از اسلام و نظام کشور جمهوری اسلامی ایران فدا کنم.
«شهید علی محمدی نصرآبادی»
شهید علی محمدی نصرآبادیایشان ، شوهر عمه اینجانب و پسر عموی پدرم هستند.
پدرش در رستا آسیابان بود او نیز دوران کودکی را در آسیاب و کمک به پدر گذراند.
سیاستهای خانمان برانداز رژیم ستم شاهی که هدفی مگر ویرانی و ورشکستگی ایران نداشت ، خانواده او را نیز بی نصیب نگذاشت و در نتیجه در حالی که نتوانسته بود بیش از چهار کلاس درس بخواند در سال 1335 به تهران نقل مکان نمود. در تهران حدود ده سال با حقوقی ناچیز به کارگری پرداخت و در سال 1346 ازدواج نمود.
از جوانی فردی مذهبی و دوستدار خاندان عصمت و طهارت بود و از سال 1355 فعالانه به نهضت شکوهمند اسلامی پیوست و ضمن پخش اعلامیه های حضرت امام(ره) و حضور در محافل مبارزاتی گام به گام به همراه انقلاب به پیش رفت و در پیروزی انقلاب به سهم خود تلاش کرد.
شهید نصرآبادی به علت فعالیتهای اسلامی و اعتقادش به ولایت فقیه از از طرف منافقین مورد شناسایی قرار گرفته بود و این خود فروختگان قصد آن را داشتند تا برای هموار کردن جاده بازگشت آمریکا او را به شهادت رسانند.
در روز چهارشنبه ، دهم شهریور 1361 حدود ساعت 9 صبح دو نفر از تروریستهای منافق ، به قصد عملی کردن نیت پلیدشان به مغازه الکتریکی وارد می شوند و پس از سرقت اندک موجودی مغازه در کمال شقاوت ، او را در برابر دیدگان فرزند 12 ساله اش به ضرب گلوله به شهادت می رسانند و پس از سرقت موتور او از صحنه می گریزند.
.......
وی در دهم شهریور ماه هزار و سیصد و شصت و یک در میدان توحید تهران توسط عناصر تروریستی سازمان مجاهدین خلق مورد سوء قصد واقع شد و به شهادت رسید.
سلام :))
بعضی موقه ها که توی پست هایی روی شوخی نظراتی میدم، بعضی دوستان که من رو از یک جهت خاص می شناسن مینویسند اقای نصرآبادی شما هم....؟ شما دیگه چرا...؟ یا از این اظهار تعجبات.
همیشه هم من یهویی بهتم میزنه که خوب میگه چیه، چی گفتم مگه.
حالا ایناش بماند به کنار، پشت این قضیه چیز مهم تری است به نظر من...
ستاری خداست
خیلی جالبه، اگر قرار بود بنده های خدا از آشکار و پنهان دیگران با خبر باشند چی میشد؟؟؟
اصلا برام قابل تصور نیست ...
خیلی موقه ها پیش میاد که خیلی دلم میخواست اینقدر ساده باشم، که اگر خدا برای یه روز یا حتی یک ساعت ستاری رو گذاشت کنار من سرخوش باشم!
اما خوب خودمونیما، به کسی نگید، شوخی شوخی آدم کارایی میکنه که خودش بعدا خندش میگیره برای کسی تعریف کنه D:
البته همین تعریف نشدنی هاست که گاه میشه راز بین دو نفر، یه وسیله برای شناخت، و از همه مهم تر، میشه تمام زندگی آدم ها
میشه تجریه....میشه همه چیز آدم!